جدول جو
جدول جو

معنی مواجهه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مواجهه کردن
لمواجهةً
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مواجهه کردن
Accost
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مواجهه کردن
accoster
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مواجهه کردن
搭话
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
مواجهه کردن
affrontare
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مواجهه کردن
zaczepić
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
مواجهه کردن
подойти
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به روسی
مواجهه کردن
підійти
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مواجهه کردن
aanspreken
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
مواجهه کردن
ansprechen
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
مواجهه کردن
abordar
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مواجهه کردن
मुठभेड़ करना
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به هندی
مواجهه کردن
話しかける
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مواجهه کردن
কথা বলা
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
مواجهه کردن
mendekati
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مواجهه کردن
yaklaşmak
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مواجهه کردن
다가가다
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
مواجهه کردن
سامنا کرنا
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به اردو
مواجهه کردن
เข้ามาทักทาย
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
مواجهه کردن
kukaribia
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مواجهه کردن
abordar
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مواجهه کردن
לפנות
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ رَ خوَرْ / خُرْ دَ)
جدا کردن. مشخص نمودن. علیحده کردن. جدا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ کَ دَ)
خصی کردن. اخته کردن. بریدن آلت رجولیت کسی. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاجه کردن
تصویر محاجه کردن
پر وهان آوردن، دشمنی کردن حجت آوردن، خصومت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواجه کردن
تصویر خواجه کردن
درآوردن خایه کسی اخته کردن خصی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز خواست کردن، کیفر دادن به سزای رساندن بازخواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن: اگر مجرمین را بتناسب جرمشان بدرستی مواخذه کنند از میزان جرایم بنحو قابل ملاحظه ای کاسته خواهد شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواجه کردن
تصویر خواجه کردن
((~. کَ دَ))
اخته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعه کردن
تصویر مراجعه کردن
سرزدن
فرهنگ واژه فارسی سره
استدلال کردن، مباحثه کردن، حجت آوردن، جدل کردن، بگومگو کردن، خصومت ورزیدن، دشمنی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خصی کردن، اخته کردن، عقیم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قراردادن، نهادن، وضع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دعوا کردن، نزاع کردن، جر کردن، جدال کردن، ستیزیدن
متضاد: سازش کردن، مصالحه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رجوع کردن
متضاد: ارجاع دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبه رو کردن، مقابل کردن، رویارو کردن، مواجهه دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد